نغمه سرایی کردن: سودای زهد خشکم بر باد داده حاصل مطرب بزن ترانه ساقی بیار باده. جمال الدین سلمان (از آنندراج). آتش ز دمم زبانه می زد شوق از قلمم ترانه می زد. فیضی (از آنندراج)
نغمه سرایی کردن: سودای زهد خشکم بر باد داده حاصل مطرب بزن ترانه ساقی بیار باده. جمال الدین سلمان (از آنندراج). آتش ز دمم زبانه می زد شوق از قلمم ترانه می زد. فیضی (از آنندراج)
تبخاله افتادن. تبخاله برآوردن. تبخاله دمیدن: تبخاله زد لبم ز می خضر گوئیا این آب را به وام ز آتش گرفته است. صائب (از آنندراج). رجوع به تبخال و تبخاله و تبخاله افتادن و تبخاله دمیدن و سایر ترکیبات آن شود
تبخاله افتادن. تبخاله برآوردن. تبخاله دمیدن: تبخاله زد لبم ز می خضر گوئیا این آب را به وام ز آتش گرفته است. صائب (از آنندراج). رجوع به تبخال و تبخاله و تبخاله افتادن و تبخاله دمیدن و سایر ترکیبات آن شود
سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن: وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی. زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی. نظامی. تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر. (نقل از انجمن آرا). - تپانچه بر چراغ زدن، کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است: شد چشم زده بهارباغش زد باد تپانچه بر چراغش. نظامی. رجوع به طپانچه زدن شود
سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن: وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی. زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی. نظامی. تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر. (نقل از انجمن آرا). - تپانچه بر چراغ زدن، کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است: شد چشم زده بهارباغش زد باد تپانچه بر چراغش. نظامی. رجوع به طپانچه زدن شود